داستان از شير گرفتن جوجه ماماني
داستان از شير گرفتن فسقل خان ما شده بود يه كابوس بزرگ واسه من هميشه فكر ميكردم كه غير ممكنترين كار دنياست و شايد حالا حالاها طول بكشه اين پروسه اخه من خودم ٣ سال شير مامانمو خورده بودم و ميترسيدم اين اتفاق براي خودم تكرار بشه و به قول مامانم تو تلافيشو دربياري اما خداروشكر پسركم عين هميشه با آقايي و صبوريش منو شگفت زده كرد... پسركم١٧ آبان ٩٣ درست ٢٢ روز مونده به تولدش اخرين شير تپل زندگيشو خورد و بعداز اون با يه ممه اوف شده توسط رژلب مواجه شدو يكم اخ و اوخ كه درد دارم بهم دست نزن پسرمو از صرافت خوردن شيرانداخت به همين راحتي....البته ١ ماهي بود كه سعي ميكردم هرروز ١ يا ٢ وعده شيرشو كم كنم اونم گاهي با چسب زخمو گاهي فرار كردن از دستش اخه بارا...
نویسنده :
شبنم
23:00